سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه خوب گوش دهد، زود بهره برد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :3
کل بازدید :59654
تعداد کل یاداشته ها : 78
103/9/11
6:9 ص

   

ماه ربیع الاول ، ماه هجرت سرنوشت ساز پیامبر گرامی اسلام از مکه مکرمه و نیز ماه میلاد مبارک خورشید تابان حضرت ختمی مرتبت مبارک باد. 

بنا به اقتضای کشکول بودن این وبلاگ از سویی ونیز با توجه به اینکه حضرت محمد ( صلی الله علیه وآله وسلم دارای بهترین اخلاق وجذاب ترین چهره بوده اند و گاهی با اصحاب نیز مزاح نیز می کرده اند ؛ از این رو ضمن اشاره به دو نمونه مزاح آن حضرت ، دو سه جوک در این یادداشت می آوریم:

 روزی حضرت محمد وحضرت علی ( علیهما الصلوة والسلام )  با هم خرما تناول می کردند. حضرت محمد هسته های خرما را جلو روی حضرت علی می گذاشتند پس از اتمام خرما ها آن حضرت به حضرت علی فرمودند : یا علی ! تو پر خوری و چقدر خرما خورده ای ؟ وحضرت علی با اشاره به آن حضرت ، پاسخ دادند :پر خور کسی است که خرما را با هسته آن خورده است !!!

روزی دیگر زن سال خورده ای آمد خدمت پیامبر خدا وعرض کرد : یا رسول الله ! دعا کنید به بهشت بروم . پیامبر فرمودند مگر نمی دانی پیر ها وارد بهشت نمی شوند ؟ آن زن ناراحت شد و خواست گریه کند اما پیامبر فرمودند ناراحت نباش! همه جوان می شوند وبه بهشت می روند . 

-------------------------------------------------------------------------------                                        

                                     واینــک چنـــد جــــوک وحکایت

 

۱ - به یه نفر گفتند پشتت خاکیه! پاسخ داد می خواستین آسفالت باشه؟!!!!

۲- یه نفر اومد در مغازه و پرسید آقا نوشابه دارین ؟ مغازه دار پاسخ داد: داریم اما گرمه . و اون مرد گفت عیبی نداره توی نعلبکی می خورم .!!!!!

۳- زنی اومد نزد پزشک جراح وگفت شوهرم زرگر وجواهر فروش است وقبلا مسیحی بوده وختنه نشده است و به هیچ وجه قبول نمی کنه به اینجا برای ختنه بیاد ، اما من به بهانه خرید جواهــرات ازسوی شـــما ، او را به اینـــجا می کشانم وشما با لطایف وحیلی یک آمپول بی هوشی به او بزنین و او را ختنه کنین . از سوی دیگر نزد جواهر فروش مسیحی اومد و به وی گفت من خدمتکار فلان پزشک جراح هستم وچون خانم او جواهرات زیادی می خواهد شما صندوق جواهراتتون را با خود به منزل آقای دکتر بیاورید تا خانم دکتر پس از انتخــاب هر چه می خواهـــد خرید کند. زرگر مسیحی با طمع ، صنـــدوق را برداشت با اون خانم روانه منزل پزشک شد. همین که به منزل پزشک رسیدند خانم ، به دکتر اشاره کرد وگفت او را آوردم ! به زرگر هم گفت : صندوق را بده تا در اندرونی،  خانم دکتر انتخاب کنه وزرگر هم با طمع صندوق را به خانم سپرد . آقای دکتر هم مرد زرگر را غافل گیر کرد و یک آمپول بی هوشی به وی زده ، اورا ختنه نمود ! اون خانم هم جواهرات را دزدید و فرار کرد . مرد جواهر فروش هنگامی که به هوش اومد دید هم طلا وجواهراتش را دزدیده اند وهم او را ختنه کرده اند .